نويسنده: ليونل تريلينگ
مترجم: مؤسسه خط ممتد انديشه



 

تاريخ هاي تاسيتوس کاربردهاي عجيبي يافته اند. شاهزاده هاي جوان در ايتاليا در دوره ي رنسانس، براي مشورت در خصوص چگونگي رفتار با تزوير و دورويي به سال نامه ها رجوع مي کردند. نژاد پرست هاي گلمن، تمام موارد غيرقابل توافق را که تاسيتوس از اجداد خود ديده بود، مجدداً بررسي کردند و تنها از ستايش او از استقلال و تجرد کهن و باستاني الگوبرداري کرده و بنابراين از ژروماني، کتاب مردم شناسي خود را بنا ساختند. اما اين ها اختصارات هستند، تأثير تاسيتوس در اروپا عمدتاً در خدمت آزادي بود، و اين طبق ميل خود وي بوده است. شايد اين تأثير عمدتاً در فرانسه بيشتر احساس مي شد؛ جايي که تحت ديکتاتوري ژاکوبن ها و ناپلئون، تاسيتوس را به عنوان نويسنده اي شديداً خرابکار مي شناختند. به هر حال در امريکا او هيچ گاه به معناي نويسنده اي عظيم شناخته نشده است. جيمز فنيمور کوپر استثنايي مؤثر در بي تفاوتي عمومي ما است، اما کوپر جذب يکي از ويژگي هاي تاسيتوس شده بود که احتمالاً اکثر ليبرال هاي آمريکايي را جذب مي کند و آن، رنگ اشراف سالاري عقايد آزادي خواهانه اش بود. دليل ديگر براي بي تفاوتي ما نسبت به تاسيتوس اين است که تجربه ي سياسي اخير ما هيچ گونه مبنايي را براي درک آنچه که در موردش صحبت مي کند، در اختيارمان قرار نمي دهد. ديکتاتورگرايي و سرکوبي، جاسوس ها و مخبرين سياسي، اختلاف عقيده هاي خائنانه مثل اروپا، قسمتي از سنت و رسوم سياسي ما نبوده اند، اما اروپا اکنون بسيار به ما نزديک شده است و آموزش سياسي را از دهه هاي گذشته براي درک تاريخي امپراتوري روم آماده مي سازد.
اين نشانه ها مربوط به تاريخ عظيمي است که دير يا زود، بيشتر و بيشتر از تنها يک تاريخ دان از وقايعي که به آن مربوط است، اطلاع پيدا مي کنيم. در خواندن تاسيتوس، ما از همان صفحه ي نخست وي را مي شناسيم و آگاهي هاي لازم را در مورد او کسب مي کنيم. وي را به عنوان يکي از چندين نويسنده ي بزرگي مي شناسيم که بر اساس اطلاعات ما بي نهايت نوميد هستند. او هميشه از نوميدي خود آگاه است و اين تقريباً اشتباهي از جانب وي به شمار مي ورد. اين ديدگاه گاهي در آستانه ي تکلف گرايي قرار مي گيرد. با اين حال حقيقت عمده در مورد تاسيتوس آن است که او هيچ گاه در آرزو و درصدد اعمال نوميدي خود به سمت خواننده نبوده است. خود او مي گويد که وي بايد هميشه از فشارهاي سرسختانه يک سلسله، دوستي هاي بي ثبات و خائنانه، انهدام و تباهي بي گناهي، دلايل مشابهي که در همان نتايج موضوعيت مي يابند، تعريف کند و از يکنواختي کسالت آور موضوع مورد بحث خود شکايت دارد. اما خواننده هيچ گاه علي رغم عباراتي که ظاهراً تضاد ايجاب مي کنند، احساس کسالت نمي کند و تاسيتوس هيچ گاه قرباني آنچه که در موردش مي نويسند نبوده است ( او از قدرت ذهني بالايي در مورد آن مبحث برخوردار بود ).
قدرت ذهني او مثل توسيديدس نبوده است، اين در واقع نه سياستي و نه نظامي و در مقياسي وسيع مبحثي روان شناسانه است. زماني که تاسيتوس در مورد خلق آثاري خارق العاده از تايبريوس با بهره گيري از اصطلاح هاي بي اعتمادي و تناقض، دست به کار شد، تلاش کرد تا اين معماي بزرگ بشر حل شود، با اين حال خودش هميشه از اين راه حل دوري مي کند، زيرا اين معنا يک شخصيت است. و در نگارش وقايع سياسي، توجه واقعي او به تعبير سياسي بود.
و رستاوتزف در اثرش اين درک را به ما مي دهد که روم، برخلاف مشکلات معمولش، جامعه اي سالم و در حال توسعه بود. هرچند تاسيتوس اين نکته را قابل توضيح مي داند که در اين دوره انساني خاص به مرگ طبيعي درگذشت، او مي گويد : « حادثه اي نادر با رتبه اي بسيار بالا ».
طبق نتيجه اي که گرفتم، تاسيتوس فاقد صداقت نيست. او به اصطلاح دهه ي 1930، فاقد « دورانديشي » تاريخي است. اما براي اذهان حساس « دورانديشي » بدترين ديد تاريخي است، و در واقع اصرار بر طول چشم انداز دقيقاً تمايل بر غلبه به حساسيت است - مشاهده ي جسد از فاصله اي درست و کالبدشکافي وحشتناک نيستند، و بالأخره آن ها حتي خودشان را با « الگويي معنادار » درگير نمي کنند. تاسيتوس هيج توجهي به توسعه ي تاريخي نداشت؛ مشاهده ي خطر و درد فعلي همراه با دورانديشي براي آيندگان را وظيفه ي خود نمي دانست. علمش، اگر داشت، در حال توسعه بود، با شرق تجارت مي کرد، يا اينکه اعتقاد داشت که بوروکراسي کاراکتري در حال توسعه بود که توسط انسان هاي آزاده ي پرورش يافته اي، امور اداري در خانه مديريت مي شدند و در استان ها تسلايي براي تنزل کشورش وجود نداشت. او احساسات زمان حالش را نوشت و تسلايي براي تاريخ و آينده نگرفت.
آنچه که براي اغلب دانشمندان مدرن گناه تاريخي محسوب مي شود، براي تاسيتوس فضيلت به شمار مي رفت، او تصور مي کرد که تاريخ بايد ادبيات باشد و بايد اذهان انسان ها را از ميان احساساتشان عبور دهد. و بنابراين روايتش را با توجه بسيار به تأثيرات چشمگير آن طرح ريزي کرد. هرچند گاهي چيزي بيشتر از نگراني محتاط براي فرم ادبي، تاسيتوس را تحت تأثير شديد قرار مي دهد؛ مقداري توازن ذهنش به او اجازه مي دهد تا رويدادها را با احساسات و عينيت مشاهده کند، و اگر اين دسته بندي ناخوشايندي که ذهنش مجبور است تحمل کند، اين ويژگي را تقويت نمي کرد، نمي توانستيم کمکي به او بکنيم. زيرا تاسيتوس از روم امپراتوران متنفر بود، تمام احساساتش براي جمهوري ناپيدا بود؛ هر چند او ديگر اميدي به بازگشت جمهوري نداشت. او گفت: « ستايش آسان است، اما انجام نمي شود؛ يا اگر انجام شود، نمي تواند دوام داشته باشد ». او به ايدئال جمهوري در شخصيت تاريخ نويسي اش؛ و به واقعيت امپراتوري خدمت کرد به عنوان اپراتور ( قاضي يا افسر مادون کنسول ) و کنسول و فرماندار، مطابق با آرزوهاي دوميزيانوس منفور خدمت کرد. بيش از پيش اين واقعيت را ديد، بيش از پيش، از ايدئالش نوميد شد و بيش از پيش آن را دوست مي داشت. و شايد اين کشمکش پنهاني عشق و نااميدي مسئول توازن و انرژي قوه ي تعقلش باشد.
مي توانيم اين توازن و انرژي را تقريباً در تمام قضاوت هايش ببينيم. مثلاً يهود را حقير شمرد، اما تقدير کنايه آميزش از شجاعت سرسخت شان و تحسين ادراکشان از خداوند را سرکوب نکرد. اين عبارتش را که همگان با آن آشنا هستند: « آن ها خلوت مي گزينند و آن را آرامش مي نامند »، در دهان بربري بريتانيايي، رهبر شورش عليه قانون روم، مي گذارد. اين عبارت همواره توصيف شخصيت متخاصم سلطه ي امپرياليست خواهد بود، هرچند تاسيتوس خودش فضيلت روم را با موفقيت امپرياليست اندازه گيري کرد. او کمتر از چهار قضاوت متوالي انجام نداد: او را به عنوان مرد بي غيرت و نديم نرون سرزنش مي کند، او را به عنوان حاکم ايالتي تحسين مي کند، او را به عنوان امپراتور خوار مي شمارد، و او را به خاطر انتخاب مرگ و پايان دادن به جنگ مدني مي ستايد. با اينکه شخصيت جمهوري خواه را دوست مي داشت، اما مي دانست که دورانش گذشته است، و سقوط گالبا را به انعطاف ناپذيري از مد افتاده اش به فضيلت جمهوري خواهي اش نسبت مي دهد.
توازن و انرژي ذهن تاسيتوس خودش را در زبانش جلوه گر مي کند، و پروفسور هاداس در مقدمه ي قابل تحسينش در چاپ مادرن لايبرري چنين مي گويد که چقدر بايد در ترجمه، مطالب را از دست بدهيم. هرچند حتي خواننده ي ترجمه هم نمي تواند به آگاه بودن از قدرت نوشته کمک کند. وقتي تاسيتوس توضيح مي دهد که تيبريوس امپراتوري بود « که از آزادي مي ترسيد در حالي که از چاپلوسي متنفر بود »، يا اينکه نام لوسيوس ولوسيوس به خاطر نود و سه سالگي اش، دارايي قابل احترامش، و اجتنابش از بدطينتي امپراتوران باشکوه شد، يا اينکه « شايد وقتي شاهزادگان همه چيز را بخشيده اند حس خستگي به آن ها دست مي دهد، يا وقتي ديگر آرزويي برايشان باقي نمي ماند حس خستگي از مطلوباتشان با آن ها دست مي دهد، » نگاهي اجمالي به نيروي اصلي مي افکنيم، زيرا اين انديشه خودش بسيار چشمگير و قابل توجه مي نمايد. بدون شک احمقانه است که گاهي نمي دانيم آيا واقعاً نياز به اين ايده ي اصلي، تأثيري در ترجمه دارد يا خير، همان طور که وقتي سابينوس به مرگش از طريق خيابان ها و مردمي که از نگاهش مي گريختند مي رسد، ترسي که آن ها را گرفتار خواهد کرد، مي گويد: « به هر سو نگريست، تنهايي و گريز بود »؛ يا وقتي سربازان متعهد مي شوند خودشان را با وحشيگري اي که رهبرانشان را قتل عام مي کنند از شورش « معاف کنند »؛ يا وقتي، در بزرگ ترين صحنه هاي خياباني، افراد فاسق از درهاي فاحشه خانه با علاقه ارتش هاي در حال نبرد براي تصاحب روم را مشاهده مي کنند.
تاسيتوس همانند توسيديدس، در استفاده از برخي واژگان، نويسنده اي تراژيک نيست. اين گمان توسيديس بوده است که جنگ يونان را با مدل واقعاً درام تراژيک درک کرد، جنگي که آتن قهرمانش است؛ و قطعاً سقوط آتن، که توسيديدس خودش شاهد آن بود، افسانه اي مي سازد که به اندازه ي تراژدي مهم جلوه مي کند. اما تاسيتوس چنين موضوعي براي تاريخ هاي خويش ندارد. جمهوري قبل از تولد پدربزرگش درگذشته بود و تاسيدوس از طريق ابهام ايدئال سازي بدان نگريست، تراژدي مدت ها قبل به پايان رسيده بود؛ آنچه او مشاهده کرد پسايندي بود که پايان نداشت، که دقيقاً وابستگي با تراژدي بود. سوژه ي تاسيتوس اصلاً نه روم، و نه هويت سياسي روم است، بلکه شغل عجيب و غريب روح انسان در جامعه اي است که، اگر تمايل انديشه اش را خلاصه کنيم، هيچ هدف ديگري غير از حفظ وجود زنده و طولاني مدت هرج و مرج را تحمل نمي کند. کشف ارتباط تاسيتوس با ما اکنون بسيار ساده است، اما اين ارتباط مسئول تقويت عجيب صفحاتش نيست، که نسبتاً به وسيله ي قدرت ذهنش توضيح داده مي شود و عشق سرسختش نسبت به فضيلت در شرايط بسيار سخت ادامه مي يابد.
منبع مقاله :
تريلينگ، ليونل؛ (1390)، تخيلات ليبرالي (مقالاتي درباره ي ادبيات و جامعه)، ترجمه ي مؤسسه خط ممتد انديشه، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير، چاپ اول